از قسمت یک تا سه لذت بردم سی و سه قسمت دیگه رو بردم جلو نگاه کردم. یک سریال معمولی سطح متوسط. ژانگ هائو اصلا به کریستال نمیومد.

اسم رمانش چیه

به نظرم یکی از بهترین فیلم های چند سال اخیر بود ممنون که اینقدر سریع ترجمه کردین
اگر ممکنه ost های سریال رو بزارین

بعد از گذشت مدتی …

دلم خواست دوباره تیکه های یوچینگ و آمای رو ببینم
ای کاش ی سریال با همدیگه بازی کنن کریستال و ریچاردز واقعا کاپل خوبی میشن

اول از قیافه آمای خوشم نمیومد ولی الان حس میکنم چقدر مناسب شخصیت آمای بود .

آخرش چی شد؟؟؟؟

از دیدنش لذت بردم

فیلمنامه و بازیگرها خیلی خوب بودن و کشش داشت که تا آخر سریال دنبال کنی ،اما قسمت آخر اصلا برای من جالب نبود، انگار خود کارگردان نمیدونست چه جوری باید تمومش کنه، سرهم بندی کردش و خلاص.
ممنونم از سایت خوب و ترجمه های عالی تون 😍😍😍

حسته نباشید…منم ازین سریال لذت بردم…فکر خوبیه که با اتمام سریال هرکس سریال مورد علاقه شو به دیگر دوستان معرفی کنه ….من شمشیر و پارچه ابریشمی …و خداحافظ پرنسس من و عشق کهکشانی رو معرفی میکنم و همینطور قصر یانژی

توی رمان چن چی خودش خودشو میکشه و آمای براش گریه میکنه ولی توی سریال آمای کشته چون چن چی اصلا قصد کشتن آمای رو نداشت از اول
نقش چن چی برام تبدیل به به یاد موندنی ترین کاراکتر شد هر چند توی رمانش من پیگیر سوی یان بودم و مرگ چن چی برام شوک بود توی سریال سوی یان رو کشتن رسما شوک بزرگتری بود
باید شبکه های دیگه این سریالو بسازن بعدا و نقش آمای و یوچینگ و چن چی و تانگ رو تغییر ندن چون واقعا عالی بودن مرزبان نمیدونم چرا با اینکه نقششو توی سریال تعییر دادن به جای بهتر کردنش بدتر کردنش

فقط لحظه ای که روی اون فرمانده گردان هشت کراش زدم و ی قسمت بعد بیچاره رو کشتن 😭 صحنه ی مربوط به مرگ برادر تانگ منو یاد اون انداخت چون اون گردانم مرگشون بخاطر مرزبان بود اگه خودشون رو اونروز فدا نمیکردن یوچینگ حمله میکرد و مرزبان رو همون موقع میکشت اونکه در هر صورت با مردم کاری نداشت و مرزبان اگه آمای رو نداشت نمیتونست واقعا به اون پادشاهی برسه
رسما تو این سریال زیاد کامنت گذاشتم کلا نیاز بود با هم حرف بزنیم و ی همچین حسی داشت 😁

فیلم قشنگی بود ممنون از ترجمه خوبتون

یو چینگ گفته بود هر وقت انای آمادست بره سراغش
پس آمای هم وقتی در آخرین قسمت از شهر خارج شد یعنی رفت سراغ یوچینگ

پیشنهاد میکنم اگه شماهم مثل من تازه با وانگ روی چانگ (یوچینگ سریال) آشنا شدین، سریال رودخانه‌ای که از آن میگذرد، رو ببینین
سریالش مدرنه و ساده ولی در عین حال پر از حس خوبه. کلیشه هاش خیلی کمه و یوچینگ نقش اصلی هست. بشخصه خیلی از سریالش خوشم اومد

آقا من آخرش رو نفهمیدم؟!

اخرش، آمای پیش یوچینگ نرفت درسته؟‌
صرفا دنبال آزادی خودش رفت؟‌

خسته نباشید به مترجم عزیز
وقتی سریال رو شروع کردم جذب داستانش شدم اما بطور کلی به داستان و بعضی کاراکترها خوب نپرداخته بودن و توی قسمتای ۲۳ تا ۳۰ هم خیلی روند کند و خسته کننده شد.
عاشقانه سریال جذاب نبود برام و به دلم ننشست. یعنی اصلا عشق بین آمای و ژانگ یی ژی ( مرزبان) رو حس نکردم؛ از بازی هیچ کدومشون. و کمیستری بینشون اصلا خوب نبود بشخصه برای من. مرزبان هم توی عشقش خیلی خودخواه بود و خب دیدیم تا اخر بخاطرش چه کارها کرد.
کاراکتر یوچینگ خیلییی برام جذاب بود و صحنه هایی که حضور داشت مخصوصا کنار آمای واقعا قشنگ بودن و حضور یوچینگ خیلی روی جذابیت سریال تاثیر داشت و از یجایی به بعد فقط منتظر دیدن دوباره‌ش بودم و امیدوار به اینکه اون و آمای بهم برسن. بماند که اصلا درک نمیکنم چجوری نقش اصلی یا شخصیت مرد دوم بود که کلا سرجمع یک ساعت توی سریال نبود…
از پایان راضیم که بالاخره آمای مرزبان رو ترک کرد و به آزادی رسید (هرچند دیر و با شخصیت مرزبان زودتر از اینها منتظر بودم این اتفاق بیفته)
اما راستش پایان دلخواهم این بود که بره پیش چانگ یوچنگ🥲
در کل میشه گفت روی هم رفته ارزش یکبار دیدن رو داره و خیلی از کلیشه های سریالای دیگه رو نداره، ولی به قول یکی از کامنت‌ها سریالش خیلی به یادموندنی نیست

بازیگر نقش مرزبان چرا حالت چهره ش تو تو خوشحالی عصبانیت یا ناراحتی هیچ تغییری نمی‌کرد!؟
این یارو اصلا بازیگریش خوب نبود
تو کل سریال همش برام سوال بود این الان تو این صحنه ناراحته خوشحاله یا غمگینه
مثل اکثر سریالهای چینی سریالش پایان جالبی نداشت
برای یه بار دیدن خوبه

سریال خیلی قشنگ و سرگرم کننده ای بود. خیلی دوست داشتم.

عالی

ممنون از مترجم عزیز.به نظرم داستان خوبی داشت ولی اصلا قشنگ پردازش نشده بود.خیلی جاها گنگ بود و به نظرم نقش اول مرد اصلا تغییر توی روند داستان نداشت از اول تا آخر یه آدم خنگ بود.نمیدونم شایدم بازیگر نتو نسته بود رشد شخصیت و بعدم غرق شدنش در قدرت رو‌ درست نشون بده.میتونستن درگیری های کاخ درونی رو قشنگتر نشون بدن ولی خیلی سرسری ازش رد شده بودن.راستش برای من تاثیرگذار نبود

بهترین چیزی که قسمت اخر داشت این بود که آمای مرزبانو ول کرد و اینکه نویسنده میتونست نقش یوچینگو پررنگتر کنه و حداقل تو قسمت اخر رسیدن امای رو بهش نشونمون بده ولی بهرحال کم لطفی کرد در حق مخاطب در کل این سریال برای یکبار دیدن خوب بود ولی به یادموندنی نیست

ممنون بابت ترجمه این سریال زیبا…خدا قوت…
ای کاش کارگردان کمی منصف بود بهتر تمومش میکرد…حداقل بدونیم کجا رفت با کی رفت برا کی رفت…پایانش رو دوست نداشتم اصلا

هق قسمت اخرررررررر

قلب منم با تانگ داگه مرد:))))))))))))

من یادم رفته، چی یو همون بچه ی ولیعهد قبلیه که آمای استادش شده بود؟

جانی ژانگ اصن بهش نمیاد 39سالش باش🍂🍂شدم🤕

خوش اومد از پوستر های سریال
ببینیم داستانش چطوریاس

نقد کلی
سریال به نسبت خوبی بود با اینکه قرار بود از روی رمانش باشه بیشتر شبیه به فن فیک بود

– شخصیتی که تو رمان نمرد تو سریال مرد
– شخصیتی که تو رمان شجاع بود به یه احمق تبدیل شده بود
– شخصیتی که نقش اصلی مرد رمان بود نقش دوم سریال شد
– خلاصه کردن تیکه های مربوط به نقش زن اصلی و عشقش که تو سریال نقش دومش کردن
–
– عشق شخصیت زن اصلی توی رمان یکی دیگه بود توی سریال یکی دیگه
+ مرگ تانگ شائویی هم تو سریال هم رمان
+ شخصیت زن اصلی آمای مبارز
+ شخصیت یوچینگ ژنرال بیمو

توی رمان یجورایی پایانش باز بود یعنی دیگه بستگی به این داشت که خودمون چی فکر می‌کنیم اینکه بعد از رفتن سر قبر برادر تانگ میره بیمو پیش یوچینگ یا برای خودش تنها میگرده

حس میکنم ریچادز توی لونگ بالاد که نقش پادشاه موبی رو داشت ساپورت رول بود بیشتر از اینجا تو سریال دیده بودمش رسما اهمیتش رو تو این سریال کم کردن

نقش های اول دوم و سوم مرد طبق رمان
اول – یوچینگ
رابطه ی نزدیگ و ماجراشون
دوم – تانگ شائویی
رفاقت و صمیمیت
سوم – ییژی ( مرزبان )
ستایشگر آمای، از آمای خوشش میاد

ولی توی سریال جای هر سه تاشون عوض کردن
برای همین معلوم نیست پایانش رو چیکار میکنن
یا چه اتفاقی برای نقش دوم و سوم مرد میفته

ژانگ تیان ایی توی این سریال بهتر از نقش های دیگه توی سریالهای قبلی بازی کرد.اعتماد به نفس خوبی پیدا کرده.

سلام تو رو خدا قسمت‌های آخرشه ، اینم ترجمه کنید که هم تموم بشه و هم ما از انتظار طاقت فرسا رهایی پیدا کنیم🥰😁

گفتم اگه این آخرین قسمت باشه معنی نداره ولی اگه حذف نشده باشه من داخل پیج شبکه دیدم با نقش دوم ازدواج می کنه بهش میگه دیگه اینجا نمی تونی فرار کنی

34قسمت بود چجوری شد36تا!!!! 😐😐😐😐

دیگه همه چیز بستگی به ۲ قسمت آخر داره
ی دیدگاه کلی بعد از پایانش میزارم

سوی یان توی رمان یک نقش اضافی نیست نقش حمایتیه برای یوچینگ و حتی ی جا یوچینگ توی ارتش سوی یان قائم میشه
در حالیکه تو سریال مثل ی نقش اضافی حذفش کردن و یوچینگ زمان کمی توی سریاله و بیشتر شبیه به نقش مهمان شده که میاد شش و هفت قسمت چند دقیقه بازی میکنه میره

حیف که کنکور ارشد زبان دارم وگرنه میشنستم یکسره ادامه سریال رو همین الان تماشا میکردم 😂
۳۳ تا آخرشو میزارم برای شنبه ببینم اگه اومد

خلاصه اینا که سوی یان رو توی سریال کشتن ، آمای رو عاشق مرزبان کردن ، برادر تانگ بعد از فهمیدن اینکه آمای ازش مخفی کرده هویتش رو خیلی ساده پذیرفت ، تیکه های آمای و یوچینگ رو خلاصه کردن ریختن تو چند تا دونه قسمت … حالا ببینیم چند قسمت آخر چی میشه

سرنوشت سوی یان بیشتر از همه ناراحتم گرد که تا این حد توی سریال تغییرش دادن سوی یان همچین فرد بازیگوشی نبود توی رمان و ‌… کامنت دیگه رو بخون که سوی یان توی رمان اسپویل میشه

سوی یان رو یادتونه ؟ در رمان نمرده 🙂 در یکی از جنگ ها مجروح شده بود و برای بهبودی به بیمو فرستاده شد . شیو ار عاشق سویان شد و سوی یان پدر شد ؛) و آمای از دختر و پسرش و اون لیو مینگ کوچک (پسر ژنرال لیو) مراقبت می کرد.

تازه امپراتور به همه گفت که آمای کیه و ؛ دختره اینا رمان رو تغییر دادن

چرا نذاشتین قسمتای جدیدو ؟
و اینکه دستتون درد نکنه بابت ترجمه این سریال زیبا

خب شانی بیاریم دیگه شانس دوباره ای به شانگ ییژی ندن چون در هر صورت الان ملکه خودشو داره و آمای هم حقش نیست که صیغه ی امپراطور باشه

خب قسمت ۳۲ بلاخره به آمای اجازه ی رفتن رو داد
اگه دوباره نخواد جلوشو بگیره احتمالا قسمت بعدی آمای میره سراغ یوچینگ

ادامه ی قسمت آخر رمان و دیگه پایان :

وقتیکه آمای به شنگدو رسید، ابتدا شیو ار رو سکونت داد و سپس برای یافتن شو جینگ که موقعیت بالایی به او اعطا شده بود رفت. شو جینگ گفت: “چرا باید برمیگشتی؟ بهتره تنها بری!”
آمای لبخندی زد و گفت: “من چیزی بهش بدهکار نیستم، پس چرا باید مثل یک دزد پنهان شوم؟ علاوه بر این، من بیش از 20 ساله که آمای صدام میزنند ، پس باید از تغییر ناگهانی اسمم خیلی ناراحت باشم. حالا که می خواد من رو ببینه، من فقط می رم و می بینمش!»
پس از پایان گفت و گو، جامه رسمی خود پوشید و به ملاقات رفت.
از سال چهارم شنگیوان تا سال سوم چوپینگ، او و شانگ ییژی چهار سال بود که یکدیگر را ندیده بودند. وقتی دوباره ملاقات کردند، در سالن دادگاه بودند. او پادشاه بود و آمای وزیر. ییژی به پایین نگاه میکرد و آمای به بالا. او قدرت رعد و برق دارد و آمای قدرت غرور دارد.
در سالن دادگاه، مارشال مای سویی از ارتش جیانگ بی از دستورات نظامی اطاعت نکرد و ارتش را بدون اجازه حرکت داد. امپراتور چی هوان خشمگین بود و می خواست با او با قانون نظامی برخورد کند. وزرا زانو زدند و از امپراطور التماس کردند که از مای سویی چشم پوشی کند. امپراطور متاثر نشد و به جنگجویان جلوی قصر دستور داد تا او را بکشند. او را به زندان وزارت تعزیرات بردند و منتظر مجازاتش بودند. امای چیزی نگفت و با خوشحالی به دنبال اونا جلوی قصر وارد سلول شد.
این امر فشار زیادی را بر شانگشو از وزارت دادگستری وارد کرد.
این مای شویی از آغاز فروتنانه خود در سال دوم تایکشینگ، نیمی از کشور را در شمال رودخانه یانگ تسه برای امپراتور طی شش سال فتح کرد، تقریباً بدون شکست. اگرچه او جوان است، اما در ارتش موجودی خداگونه است.
حالا ناگهان مجبور شد در زندان وزارت تعزیرات «بماند». اگر از او “خوب” استقبال نمی شد، برخی از سربازان ارتش جرأت می کردند بیرون بپرند و شمشیرهای خود را به سوی او بکشند.
هیچکس نمی‌تواند تضمین کند که فردا آفتابی خواهد بود.
منشی وزارت دادگستری سر بزرگی دارد اما موهای زیادی از بالای سرش ریخته است. حتی صیغه ای که هر روز موهایش را شانه می کند، نگران است. اگر مو با این سرعت ریزش کند، یک مشت هم نمی گیرد..

وزیر مجازات تمام شب را با استاد معتمد خود بحث کرد و آنها به این نتیجه رسیدند که باید به مارشال “خدای جنگ” به خوبی خدمت کنند. حتی اگر فردا قرار است مارشال را گیوتین کنند، باز هم باید شب قبل با تمام وجود به او خدمت کند!

در نتیجه زندگی آمای در زندان بسیار راحت شد. او وقت آزاد زیادی داشت، بنابراین با دقت به چیزهایی فکر می کرد که قبلاً زمانی برای فکر کردن در مورد آنها نداشت. یک روز او به طور ناگهانی متوجه شد که تانگ شائویی آنطور که او فکر می کرد نیست و مجبور شد قبل از رفتن از این جفت گوشواره برای ترساندن او استفاده کند.
چی هوان هر روز یک پیشکاری می فرستاد تا بپرسد: “آیا چیزی هست که بخواهید به امپراتور گزارش دهید؟
آمای بیشتر سرش را تکان می داد و گهگاه در مورد غذای زندان اظهار نظر می کرد، مانند “این غذای شنگدو خیلی مخلوطه ، از آشپز بخواهید نمک بیشتری اضافه کند” یا “بیایید فردا ماهی بخار پز رو با ماهی آب پز جایگزین کنیم” !
گوشه های دهان پیشخدمت بی اختیار می لرزید، اما او برگشت و به زندانبان دستور داد تا غذا را بپزد و طبق درخواست آمای تحویل دهد.
چی هوان بالاخره نتوانست بیش از این تحمل کند و به پیشکارش دستور داد دو تکه لباس به زندان بفرستد. یکی زرهی از فولاد خوب و دیگری یک لباس ابریشمی بود. امای جایزه را پذیرفت، برگشت و آن را روی میز گذاشت، اما فراموش نکرد به پیشخدمت بگوید: “هوا رو به گرم شدن است، وقت آن است که لحاف را به نازک تر تغییر دهید.”
پیشکار تقریباً یک لقمه خون بیرون ریخت و با دستانش به دیوار رفت.
یک روز بعد، ملکه جدید، لین زیرو، شخصاً شبانه وارد زندان شد، خدمتکاران و نگهبانان کاخ را برکنار کرد، زانو زد و در مقابل آمای نشست و صادقانه متقاعد کرد: “اگر فرمانده مای مایل به ورود به قصر باشد، رو حاضر است جایگاه رو در آینده به او دهد.”

آمای لحظه ای به لین زیرو نگاه کرد، سپس ابروهایش را بالا انداخت و گفت: “باشه، به چی هوان بگو که می خواهم او را ببینم.”

لین زیرو شخصا آمای را از زندان بیرون آورد، به حرمسرا برد، حمام کرد، لباس های خوب پوشید و سپس او را به کاخ چی هوان فرستاد. هیچ کس در قصر نبود. چی هوان که لباس اژدهاش را عوض کرده بود، جلوی صفحه شطرنج زانو زد و به آمای نگاه کرد. آمای قدم به قدم رفت، چند قدمی صفحه شطرنج ایستاد، بی صدا به چی هوان نگاه کرد و بی عجله لباس هایش را باز کرد… لباس هایش لایه به لایه از تنش افتاد تا فقط شکم بند نازک جلویش مانده بود. زمانی که چی هوان با صدای بلند فریاد زد متوقف شد.

“کافی!” چی هوان با عصبانیت فریاد زد. آمای پشتش را صاف کرد، آهسته دایره ای جلوی چشمان چی هوان چرخید و خیلی آرام پرسید: اعلیحضرت، به نظر شما این بدن من برای صیغه بودن شما کافی است؟

همه جا روی شانه ها، کمر، پشت و پاهایش جای زخم بود، از جمله زخم های تیر، ضربه چاقو و شلاق… چی هوان چشمانش را بست و برای لحظه ای سرش را بلند کرد و با صدایی خشن پرسید: آمای، تا این حد تمایلی به ماندن با من نداری؟
امای پاسخ داد: «از زمانی که به ارتش پیوستم، از سربازی به شماره «چینگ 1748» تا مارشال ارتش جیانگ بی، جانم را فدا کردم تا با شمشیر و تفنگم این کار را انجام دهم و حتی یک قسمت از آن هم با این بدن به دست نیومده .” آره. من نسبت به مردم بی رحم بودم و از عشق به کشور دست کشیدم. الان فقط این بدن برایم باقی مانده است. حالا می‌خواهی از این بدن برای امرار معاش استفاده کنم؟»
چی هوان جواب نداد. پس از مدتی نامعلوم، به آرامی از جایش بلند شد، لباس های افتاده آمای را از روی زمین برداشت، لب هایش را به هم فشرد و دوباره یکی یکی پوشید. چی هوان کمی روی نوک بینی اش عرق کرد، آخرین کمربند را با احتیاط جلوی آمای بست، یک قدم عقب رفت و با دقت به آمایی نگاه کرد و سپس به آرامی گفت: بیا با من شطرنج بازی کن.
امای نگاهی به او انداخت، به سمت صفحه شطرنج رفت و نشست. چی هوان مقابل او زانو زد و با لبخند گفت: “بیا ببینم در چند سال گذشته پیشرفتی داشته ام یا نه.”
در چند سال گذشته او همه جا را فتح کرده بود و زمانی برای دست زدن به این چیز نداشت، بنابراین طبیعتاً پیشرفتی نداشت. همانطور که انتظار می رفت، درست در نیمه راه بازی شطرنج، چی هوان به آرامی کلمه “بوی بد” را به زبان آورد. دست امای که مهره شطرنج را گرفته بود کمی لرزید و حرکت او اشتباه بود.
چی هوان برای لحظه ای ساکت به صفحه شطرنج نگاه کرد و به آرامی پرسید: آیا هنوز هم می توانم از بازی پشیمان باشم؟
امای لب هایش را کمی فشرد و پاسخ داد: پشیمان نخواهی شد.
چی هوان به آرامی لبخند زد، دوباره انتخاب خود را رها کرد، چند عدد دیگر را رها کرد و ناگهان پرسید: “ما قدرت نظامی داریم، چرا به مقابله نمی پردازیم؟”

امای با خونسردی پاسخ داد: “تانگ شاویی نمی خواهد که من جنگ داخلی دیگری را آغاز کنم.”
پس از مدتی، چی هوان گفت: “لازم نیست مثل پدرت فرار کنی. من به تو اجازه می دهم به عنوان یک فرد ثروتمند زندگی کنی. می توانی به هر کجا که دوست داری بروی. عمارت مای شویی همیشه هست که در شنگدو وقتی از خرید خسته شدی، برگردی و کمی استراحت کنی.»
آمای ساکت ماند و چی هوان ادامه داد: “آیا می خواهی شیو ار و دیگران را با خود به پرسه زدن ببری؟ لیو مینگ و یانگ یو هنوز خیلی جوانند. آنها به یک محیط پایدار نیاز دارند و همچنین به یک محیط خوب نیاز دارند. آینده وقتی بزرگتر شوند.”
آمای ناگهان پرسید: “میخوای اونها رو به عنوان گروگان در شنگدو نگه داری؟”
چی هوان مبهوت شد و در نهایت عصبانی شد، “آمای، اگر نزارم بری، چه کاری می تونی انجام بدی؟ آیا با مرگ می جنگی؟”

آمای با لبخندی حیله گرانه به چی هوان نگاه کرد و به سادگی پاسخ داد: “نه.” با دیدن لبخند او به این شکل، عصبانیت چی هوان بدون هیچ اثری ناپدید شد. بعد از مدتی با خنده گفت: چرا من باید با زنی مثل تو قهر کنم؟

آمای بلند شد، تعظیم کرد و گفت: “متشکرم اعلیحضرت. امای بازنشسته میشه” چی هوان مدتی طولانی به او نگاه کرد و در نهایت به آرامی گفت: برو

امای در پاسخ از آنجا دور شد، اما وقتی به در قصر رسید، دوباره ایستاد، سرش را برگرداند و با قاطعیت گفت: اگر مملکت مورد هجوم دشمنان خارجی قرار بگیره، امای دوباره برای حفظ کشور لباس نظامی میپوشه!
چی هوان پاسخ داد: “باشه!” امای بدون هیچ پشیمانی رفت. چی هوان سرش را پایین انداخت تا به بازی ناقص روی صفحه شطرنج نگاه کند. بعد از مدتی ناگهان با خود گفت: چطور می تونی با این حرکت بد پیروز شوی؟

بیرون دروازه کاخ، شو جینگ، لین مینشن، ژانگ شنگ، ژانگ شیچیانگ و دیگران همگی در آنجا منتظر بودند. وقتی آمای را دیدند که لباس زنانه پوشیده بود و ملازم همراهی اش می کرد، اندکی مبهوت شدند. لین مینشن چند قدم به سمتش رفت تا او را ملاقات کند، بسته ای را در آغوش آمای فرو کرد، او را به سمت اسبش هل داد و با عجله گفت: “پول، لباس و همه چیز توشه . بیا، برو، .اینطوری یک شب طولانی و رویاهای زیادی نمی داری.”

امای نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد و عمداً او را مسخره کرد: “اگر فرار کنی، راهب نمی تونه از معبد فرار کنه. چرا اینقدر مضطرب هستی؟” لین مینشن پاسخ داد: “راهب فرار کرد و راهب سکولار شد. او با همسری ازدواج کرد و صاحب یک بچه شد، معبدی داره و نیازی به بازگشت نیست!” به محض گفتن این حرف بقیه مردم خندیدند
زوجینگ که قبلاً به نخست وزیر ادای احترام کرده بود، جلو آمد و گفت: “بیا بریم. من با شیو ار هستم. او خواهرزاده من هم است. من همیشه می تونم ازش محافظت کنم. اما اگر با شخص دیگری ازدواج کنی، باید از کسی بخوای که به من پیام بده.نمی‌توانم بذارم خواهرزاده‌ام بیهوده منتظرت بمونه. ، به محض اینکه مناسب شد شوهرش میدم !»
چشمان امای کمی قرمز شده بود و با صدای خشن گفت: آقا…
شو جینگ با عجله قدمی به عقب برداشت و دستش را برای آمای تکان داد: “سریع برو، سریع برو و دیگر از این دست استفاده نکن!”
ژانگ شنگ در حین مبارزه دوباره مجروح شده بود و لنگی او بدتر شد. پاهایش را کشید و چند قدم جلوتر رفت تا به امای نزدیک شود. وقتی آمای دید که ژانگ شنگ اومده ، احساس گناه در چشمانش جرقه زد و گفت: برادر ژانگ، متشکرم، من همیشه به تو مدیون بودم.
ژانگ شنگ دستانش را پایین انداخت و با صراحت گفت: مسئولیت اینجاست. بعد از این همه سال، دیگر نمی توانم از مای شویی محافظت کنم. امیدوارم که مای شویی هنگام راه رفتن مراقب باشد تا او را حفظ کند. بعد پلک هایش را پایین انداخت و زمزمه کرد: «مای شویی به خوبی او نیست، برو به جایی به زیبایی یک نقاشی، با گل کلم، گلابی، شکوفه زردآلو… یک دوست قدیمی پیدا کن و با هم از مناظر بهاری لذت ببر. ”

امای یک لحظه مبهوت شد و بعد لبخندی زد و به آرامی گفت: باشه! ژانگ شنگ با تعجب چشمانش را بالا برد و آمای را دید که به او پلک می زند. پس از لحظاتی مبهوت، لبخندی آرام و تند بر لبانش نقش بست.

لین مینشن در آنجا از انتظار بی تاب بود و مدام اصرار می کرد: “باشه، وقتشه که صحبت در مورد خودتو تموم کنی. اگه الان نری بعدا نمی تونی بری!”

امای لبخندی زد، بقچه را پشت سر گذاشت، سوار اسب شد، دوباره به اطراف نگاه کرد، سپس از اسب دور شد، افسار را تکان داد و به جلو رفت. اما ژانگ شیچیانگ با دیدن اسب در حال دور شدن تدریجی با عجله او را تعقیب کرد. امای با شنیدن صدای سم های اسب، به آرامی اسب را مهار کرد، لبخندی زد و سرش رو برگردوند و ازش پرسید: من می رم دنبال کسی، می خوای بری آنجا؟گفت : کجا بریم؟” ژانگ شیچیانگ مات و مبهوت شد و پاسخ داد: من فرمانده سپاه را تعقیب میکنم.

امای لبخندی زد، سرش را تکان داد و پرسید: “نمی تونی تا ابد دنبال من بیای که. جایی داری که می خوای بری؟” کوه های سر به فلک کشیده ی تایهانگ به ذهن ژانگ شیچیانگ آمد. او در مورد آن فکر کرد و پاسخ داد: “من می خواهم به کوه های تایهانگ بروم.”

امای لبخندی زد و گفت: باشه بیا خداحافظی کنیم بعدا میبینمت. پس از گفتن این جمله، او به تنهایی رفت و ژانگ شیچیانگ را در گوشه خیابان تنها گذاشت و در سکوت شاهد ناپدید شدن چهره آمای در انتهای خیابان بود. پس از خروج از دروازه شهر، پوشش گیاهی سبز کنار جاده رسمی جدید بود. یک نفر و یک اسب روزها منتظر بودند. اسب سفید، لباس سیاه، پشت صاف و چهره ای زیبا که توجه رهگذران جاده را به خود جلب می کرد.

امای لحظه ای مبهوت شد و پس از اینکه آن را به وضوح دید، لبخندی زد و دستی به اسبش زد و جلو رفت و پرسید: چرا هنوز جرات داری اینجا بیای؟ جانگ یوچینگ گوشه های لبش را بالا آورد و لبخند زد: “تو به طور خصوصی دستور نظامی میدی و اجازه دی دشمن فرار کنه. منم اینجا اومدم ببینم توسط امپراطور اعدام میشی یا نه».

امای گفت “اوه” و پرسید. “اگر سرم را می بریدند چه؟” “اونوقت من برمی گشتم و ارتش رو برای جنگ از طریق گذرگاه جینگ یانگ هدایت می کردم.” “آه! پس ناامید شدی، امپراتور در واقع اجازه داد من زنده برم.” “خب، من خیلی ناامیدم. این چند روز منتظر بودم، اما انگار همه چیز بیهودست.”
“کجا میری؟” “یکی را پیدا کنم!” “از کجا پیداش کنی؟” «مکانی با کوه، آب، گل و علف». “آیا این شخص را دوست داری؟” “نمیدونم اول پیداش کنم بعد بهت میگم.” “و تو؟” اگر برای محافظت از مرز برگردی، آیا در آینده به بیرون از گذرگاه جینگ یانگ میری؟ “هوم… شاید، هاها. اما نگران نباش، من با ارتش نمی رم.” “خوبه!” “فقط خداحافظی کن؟” “باشه، نگذر!”

صدای سم اسب ها محو شد و هیکل امای سرانجام در انتهای جاده اصلی ناپدید شد. جانگ یوچینگ اسبش را مهار کرد و نگاهش کرد. نتوانست جلوی لبخندش را بگیرد. دستش را به آغوشش برد و به آرامی بیرون آورد. معلوم شد خنجر گم شدست.

با گذر باد، چهره‌های یک مرد و یک اسب دورتر می‌شدند، اما گل‌های قرمز و سفید به‌طور مبهم در فضای سبز جدید کنار جاده منعکس می‌شدند. نسیم بهاری می‌وزد و عطر ضعیف گل‌ها به صورتم می‌وزد. دوباره بهار رسید

( احتمالا یا آمای خنجرشو گرفته یا برگردونده حالا دقیق یادم نیست باید کل داستانو از نو مرور کنم تا اینجا رو بگم دقیقا چی شد قضیه )

پایان کل داستان همین‌جاست تیکه آخر راستش خودم هنوز متوجه نشدم که کلا یوچینگ و امای جدا شدند یا اینطوریه که آمای بعد از دیدار بادوستش که احتمالا برادر تاگ باشه برمیگرده پیش یوچینگ.

قسمت آخر در رمان

در روز اول آگوست، چن چی و جیانگ چنگ یی نیروهای خود را برای شکستن محاصره شرق و شمال تقسیم کردند و شکست خوردند.
در روز دوم آگوست، سواره نظام صحرای شمالی شبانه به اردوگاه جنوبی شیا حمله کرد و شکست خورد.
در روز چهارم آگوست، چن چی، ژنرال صحرای شمالی در فتح جنوب، به کل ارتش دستور تسلیم داد.
در روز تسلیم، چن چی در چادر خود خودکشی کرد.
جیانگ چنگی یادداشت خودکشی چن چی رو به آمای داد. وقتی آمای بازش کرد، فقط یک تکه کاغذ خالی دید.
آمای وقتیکه به چادر نظامی خودش برگشت، همه نگهبانان اطرافشو از چادر بیرون کرد و به تنهایی گریه کرد. بعد از مدتی بینی و اشکهاشو با همون کاغذ پاک کرد و گرد کرد و دور انداخت.

مردم شیائو جنوبی شش سال کامل در این نبرد آزادی می جنگیدند و حالا بالاخره پیروز شدند و کل کشور شادی کردند.
فرمان ستایش امپراتور چی هوان به زودی به جیانگ بی رسید و همه ژنرال ها در همه سطوح ترفیع و عنوان شوالیه گرفتند. سپس به ارتش جیانگ بی موهای دستور داد تا در سواحل رودخانه لیشوئی به استقرار خود ادامه دهند و نیروهای متفقین جنوبی شیا برای تحکیم به سمت شمال به جینگ یانگ و لینتونگ رفتند.
آمای فرمان امپراتوری را دریافت کرد، برگشت و آن را روی میز انداخت. او به شو جینگ با تمسخر گفت: ببین، ما به تازگی جیانگ بی را فتح کردیم و حالا در فکر ترک مرز برای فتح صحرای شمالی و تسلط بر جهانیم!
شوجینگ با گیجی ریشش را کشید و از آمای پرسید: “می خواهی چه کار کنی؟”
آمای گفت: دو کشور مدت هاست که از هم جدا شدند، نژادهای متفاوتی دارند و احساسات مردم بسیار متفاوته، حتی اگر بتونیم با استفاده از زور به قلمرو صحرای شمالی حمله کنیم و نیمی از آن را اشغال کنیم این فقط تکرار شش سال گذشته میشه. اما من دیگه نمی خوام بجنگم، بمردان مو های رو از لیشوی بیرون کشیدم و به چانگ یوچینگ اجازه دادم برگرده.”
شوجینگ با نگرانی به آمای نگاه کرد: “این جرم آزاد کردن سربازان دشمن به صورت خصوصی و بریدن سرشونه. چطور به چی هوان توضیح می دی؟”
امای لبخندی زد و گفت: فقط بگو منو بکشه!
در ماه سپتامبر، آمای به موهای دستور داد تا از صحرای شمالی عقب نشینی کند، و فرمان امپراتوری چی هوان را نادیده گرفت که به او دستور داده بود تا مرز را ترک کند. آمای جیانگ شیونگ رو برای نگهبانی از جینگ یانگ، موهای برای محافظت از لینتونگ ترک کرد و بقیه نیروها به لیانگژو، یوژو، شین یه و چینگژو عقب نشینی کردند. در همان زمان آمای با نگهبانان شخصی خود به شنگدو بازگشت.
در راه، لین مینشن با او در مورد وضعیت فعلی شنگدو صحبت کرد و به طور تصادفی اشاره کرد به داستانی رایج در شنگدو د
درباره ی زنی که از طرف پدرش به ارتش پیوست. زن خود را به صورت مرد درآورد و دوازده سال در ارتش خدمت کرد. پس از پشت سر گذاشتن انواع سختی ها، سرانجام تاتارها را دور کرد. پس از ترک کشور، او با شاهزاده خاصی که در کنار او می جنگید رابطه برقرار کرد که فراتر از احساسات بود.
آمای با شنیدن این حرف لبخند زد. پس از عبور از رودخانه وان جیانگ ، او چند نگهبان شخصی فرستاد تا شو جینگ را به شنگدو بدرقه کنند، در حالی که مسیری انحرافی برای دیدار شیو ار و پسرش که در انزوا در جیانگ نان زندگی می کردند پیش گرفته بود.
شیو ار و فرزندش لیو مینگ در شهر کوچکی در جنوب رودخانه یانگ تسه زندگی می کردند و زندگی آنها راحت و مرفه تلقی می شد. از دیدن ورود ناگهانی آمای بسیار شگفت زده شد. او نمی توانست خودداری کند و با تعجب پرسید: چرا برادر مای هم اینجاست؟
آمای لبخند زد:چیه؟چرا من نیام؟ شیو ار برای لحظه ای کلماتش را از دست داد، دستانش را با خجالت تکان داد، در را باز کرد و آمای را به داخل راه داد.
در حیاط کوچک، لیو مینگ کوچولو با شمشیری چوبی در کمرش وانمود می کرد که یک ژنرال است ، گریش گرفت.
شیو ار با عجله رفت تا کودک را در آغوش بگیرد و به آرومی بغلش کرد. وقتی لیو مینگ کوچولو آمای رو دید، دوید و به او نگاه کرد و گفت: “من تو را می شناسم. تو ژنرال ارتش جیانگ بی هستی، درسته؟” آمای زانو زد و شمشیر چوبی را به کمرش بست و با لبخند گفت: من مارشال مای سویی از ارتش جیانگ بی ام، اسم این مرد قوی رو نمی دونی؟ لیو مینگ کوچولو سینه اش را صاف کرد و دستش را روی دسته شمشیر چوبی گرفت و با صدای بلند پاسخ داد: اسم من لیو مینگه و عمو تانگ گفت که من هم در آینده ژنرال میشم. آمای کمی مبهوت شد، سپس لبخند زد و بالای سرش را لمس کرد. لیو مینگ کوچولو در رفت تا در جای دیگری بازی کند.
شیو ار به همراه کودکی در آغوش گرفته به سمتش اومد. امای دستش را دراز کرد تا بچه رو در آغوش بگیره و با حالتی عادی پرسید: اسم این بچه چیه؟
شیوار مدت زیادی سکوت کرد، سپس به آرامی پاسخ داد: “اسمش شو یوئه.” آمای لحظه ای به شیو ار نگاه کرد و با جدیت پرسید: “شیو ار ، تا حالا به ازدواج دوباره فکر کرده ای؟”
شیو ار مبهوت شد و سرش را محکم تکان داد: “من نمی خوام ازدواج کنم. فقط می خوام پیش استاد جوان بمانم و یو ار را خوب تربیت کنم.”
آمای گفت: چون نمی خوای دوباره ازدواج کنی پس فقط با من ازدواج کن. شیو ار با تعجب به آمای نگاه کرد و به این فکر کرد که چگونه پاسخ دهد. اما آمای لبخند آهسته ای زد، جفت گوشواره را از بغلش بیرون آورد، کنار گوش خودش گرفت و با لبخند پرسید: به نظرت خوب به نظر می رسه؟
شیو ار چنان شوکه شده بود که نمی تونست صحبت کنه. امای با لبخند پرسید: آیا داستان زنی را نشنیدی که خودش رو شکل یک مرد درآورده و برای پدرش به ارتش رفته است؟
هنگامی که شیو ار این را شنید، چشمانش گرد شد، با ناباوری به آمای نگاه کرد و با صدای بلند گفت: “مارشال، تو…” اما بعد شنید که آمای گفت: “با اینکه امپراتور هویت من رو میدونه ، اما به دنیا نگفته. من به همسری نیاز دارم که چشمامو بپوشونه. اگر نمیخواهی دوباره ازدواج کنی لطفا کمکم کن.نام خانوادگی شو را به فرزندت نده.وقتی بزرگ شد بیا نام خانوادگی یانگ رو بهش بدیم. یک بار قبول کردم که اگر فرزندی داشته باشی، او را به فرزندی قبول می کنم.” هنگامی که شیو ار این را شنید، چنان ترسید که با دستانش دهانش را پوشاند. صدای تعجب را در دهانش فرو برد و احساس کرد که ذهنش در حالت گیجی است.

امای با لبخندی گفت: من الان امپراطور را آزردم، اگر با من ازدواج کنی ممکنه به زودی بیوه بشی ، وقتی فردی رو پیدا کردی که می خوای در آینده با او ازدواج کنی، هیچ تاخیری نکن.

بعد از اینکه آمای این را گفت، شیو ار فقط توانست سرش را به نشانه موافقت تکان دهد و اشک در چشمانش حلقه زده بود.

آمای از اونروز به بعد در خانه با شیو ار در جیانگ نان زندگی کرد. هر روز، یانگ یو، کودک نوپا را اذیت می‌کرد، یا به لیو مینگ سرزنده داستان‌هایی درباره ارتش می‌گفت، و گاهی به سادگی اسبش را می‌راند و همه را برای بازی در کوه می‌برد. شب برنگشت. او فقط از نگهبانان خواست که شکار کنند و گروه دور آتش جمع شدند تا کباب کنند.

آنها تا سال نو به زندگی شاد ادامه دادند، زمانی که چی هوان دستور استخدام چندین نفر را صادر کرد و آمای با خانواده اش به شنگدو بازگشت.

هنوز هیجان جشن سال نو شنگدو نگذشته بود که امپراتور چی هوان دختر لین شیانگ را به عنوان ملکه خود منصوب کرد و سراسر کشور مملو از شادی بود. خبرهای خوب دیگری نیز وجود داشت. معلوم شد که لین مینشن، تنها پسر نخست وزیر لین، در جنگ نمرده بود. اکنون او به عنوان وزیری شایسته در مبارزه با تاتارها از جیانگ بی بازگشته بود. زمانی که به مقام رسمی ارتقا یافت خوشحالتر شد. همه گفتند که نخست وزیر لین بسیار خوش شانسه اگرچه او فقط یک پسر و یک دختر داره، اما هر دو بسیار دانا بودند.

ادامه داره…
[ چون اصل زبانش چینیه طول میکشه از چینی به انگلیسی و از انگلیسی به فارسی ترجمه کنم ادامه رو بزودی ترجمه کردم میزارم که همینجا بخونید] ❤️

آمای و یوچینگ بیشتر به هم میان تا این شخصیت مسخره مرزبان اصلا به نقش اول نمیخوره بیشتر بهش میاد پادو باشه تو سریال 😕تا نقش اول مرد

اگر درباره ی تانگ شویی نگرانی هم میتونی این تیکه کامنت زیر این میزارم رو بخونی که توی رمانش بود

اگر می‌خواهید شخصیت مرزبان در رمان رو بدونید اینجا میزارم ، این کامنت زیری رو باید بخونید

اگر می‌خواهید فقط تیکه آخر رو در رمان بدونید اینجا میزارم ، این کامنت زیری رو باید بخونید

اگر درباره ی سرنوشت چن چی تو رمان کنجکاوید این تیکه رو بخونید در کامنت زیر این بعدا میزارم که بخونید

تا الان دو هفته شده دارم سریال رو میبینم و تفاوت ها رو هم متوجه شدم چون قبلا رمانش خونده بودم هر چند رمانش برام دو ناه وقت گرفت ای کاش به انگلیسی بود اینطوری خیلی راحت تر بود فهمیدنش تا چینی

نمیدونم تو سریال قراره چی بشه امیدوارم با همدیگه فرار کنن آمای و یوچینگ برن با هم و آزاد بدون هیچ فکری به انتقام و جنگ

اگر موافقید لایک کنید سعی میکنم رمان رو تا حدی که خودم فهمیدم اینجا بزارم

رمانش ترجمه فارسی یا انگلیسی نداره ولی سعی میکنم اینجا بزارمش کم کم تا تفاوتش با سریالو ببینید

A Mai Cong Jun
اسم رمانشه
آمای توی رمان کسیه که مرزبان اونو ستایش میکنه به عنوان یک جنگجو نه اینکه بخواد اینطوری آبکی عاشق آمای بشه فقط چون دختره
یوچینگ و آمای داخل رمان داستانشون عاشقانست
در کل نویسنده های سریال داستان رو هر طور که خودشون میخواستن نوشتن انگار فن فیکه با این وضع عشق مرزبان به آمای شده همش و انگار در آخر کل زوم داستانم روی مرزبان گذاشتن

اقا چقدر یوچینگ نقشش کمه توی سریال . کاراکتر مورد علاقمه

اگه آمای نمیره من احتمال میدم شاید یوچینگ بمیره

چرا هروقت ب یوچنگ میرسه باید سه چار روز صبر کنیم؟؟؟؟ 🤨

به نظر من شاید آمای بمیره نه

شخصیت آمای رو دوست دارم، روح آزاد ی داره،به کسی وابسته نیست دیگران هستن که به اون نیاز دارن

واقعا توی هر استایل و رنگی یوچینگ خیلی جذابه 🥰
تازه قسمت ۳۰ رو دارم میبینم آخ چه خوبه

انتقام سوی یان واقعا باید گرفته بشه بچه خوبی بود فقط کمی بازیگوش بود

شاید بره تو تیم دشمن نه؟ مرزبان خیلی خره ولی نظرم برگشت

قلبم با تانگ داگه است فقط
مهربون …وفادار… همراه…. اقا….هزار ماشالا بهش
یی ژی که به درد لای جرز میخوره عادل بودن به چه درد میخوره وقتی ننت برا کل زندگیت تصمیم گرفت و حتی نمیدونی چه طور از زنی که دوسش داری حمایت و محافظت کنی
او یکی ام که فقط لاسو و هاته کم تر لاس بزن بیشتر عمل کنن!!!!!!!

وای ذووووققق
بالاخره یو چینگ اومدددد
واقعا دیگه این قسمتای ۲۳ تا ۳۰ برام خسته کننده شده بود ولی اومد دوباره 🥹

یکی از سریال های بود که مشتاقانه دنبالش کردم ولی تقریبا از قسمت ۲۴ به بعد اوج گرفتن سریال نزولی شد و مجدد رسیدیم به قسمت ناراحت کننده فیلمنامه های کمپانی های چینی ، به نظرم ارزش دیدن داره ولی تا قسمت ۲۴ ، و اینکه ۱۰۰ درصد پایان شادی ندارد ، حتی اگه پایان بدی نداشته باشه .

منو این همه خوشحالی محالههههه آقا اومدم چک کنم دیدم ۴ قسمت اومده خدایا شکرت 💝💝☺️ ممنون نسترن عزیزم🙏💝💝💝💝💝💝

خیلی حضورشون توی شنگ دو طولانی شده با توجه به اینکه ۳۴ قسمته سریال
کاش یا زودتر این قضیه پادشاه شدن و اینا مشخص بشه یا قسمتای سریال بیشتر بشه. من چندقسمت میخوام که فقط یو چینگ ببینم 😭 حضورش کافی نبود

خیلی سریال تمیزی هست اصلا کلیشه های سریالای دیگه رو نداره

سلام روز های پخش فیلم چه زمانی هستن ؟

آرزو کردم نویسنده های چینی یکم خلاقیت بیشتری داشته باشن. آخر و عاقبت روابط عاشقانه به یک کینه قدیمی می زسه و محکوم به زجر کشیدن و جدایی. حال بهم زن شده دیگه.

شدیدا دلتنگ یوچینگ

بچه ها احتمالا یه قرار ازدواج دوباره بین امای و چانگ یو چینگ میوفته طبق تیزر گفت این ازدواج مثل دفعه قبلی نیست که اگه بخوای بتونی بری. هوراااااا

با اتفاقایی که توی این قسمت افتاد احتمالش خیلی بیشتر شد که آمای و مرزبان قرار نیست بهم برسن
حداقل با پنهان کاری که مرزبان و مادرش کردن لیاقت آمای نداره

خب پس نقش خانواده‌ ی خود مرزبان همچین کم نبوده تو نابودی خانواده ی آمای

خیلی قشنگه، تازه یکم نقش این مرزبان داره از روی مخ بودن در میاد یکمی پخته میشه، البته امیدوارم و چه خوب بود خودش سیاست و هوش داشت همه چیز یا امای بهش میگه با اون فرمانده شوی

واقعا از قسمت ۲۳ تا الان خیلی مزخرف بود
منظر دیدار دوباره یو چینگ رو دارم که نمیشه

این دختره رو یادم اومد کدوم فپسریال بازی کرد یکی بود خدا حافظ پرنسس من خوب چینی که مرد بوده بعد روحش میره تو جسم این دختره خیلی خنده داره 🤣🤣🤣🤣 اسمش رو یادم نیست درست زدم یا نه ولی تو همین مایه ها بود

فقط یکروز مونده 🥰

اگر تا اخر همچنان دختره به مرزبان علاقه داشته باشه نظرم راجب شخصیت دختره عوض میشه …
شخصیت مرزبان تا اینجا به نظرم خیلی متغیر بوده و ثبات نداشته ولی بیشتر برای من خودخواه بودنش به چشم اومد

اصلا از شخصیت مرزبان خوشم نمیاد خیلی خودخواهه. تا الان که طوری نشون دادن دختره از مرزبان خوشش میاد ولی امیدوارم در ادامه اینطور نباشه. راضیم به هیچکی نرسه ولی با مرزبان ازدواج نکنه.

قسمت ۲۱ که به پسره تیر زد واقعا یجوری بود اونکه میخواست چن چی رو بکشه آخه چرا زدیش:|
شایدم میخواست چن چی رو بزنه به اون خورد

سلام دوستان چند تا سریال تو این مایه معرفی کنید دمتون گرم

و ما همچنان منتظر زیرنویس جدید …
سریالش کلی هیجان داره
آدم کیف می‌کنه از تماشاش
مثل خیلی از سریالهای آبکی و شخمی چینی نیس
یه سریال دیگه هم در حال پخشه که عالیه
راز کارآگاه دی رن جیه
این دو تا سریال میارزن به هزارتا سریال ابکی و چرت چینی
من که هر ساعت میام سایت رو چک میکنم برا زیرنویس دو تا سریال 😍😍😍😍❤️❤️❤️

مرزبان حسودی هست به رابطه برادری تانگ شویی و امای حسادت میکنه و صددرصد تانگ از دستش در امان نیست حس میکنم ی جایی میخواد اینم مثل برادر یوچینگ بکشه

چقدر دلم میخواست دوباره یوچینگ رو تو پیراهن سفیدش ببینم چقدر جذابه 😍
چجوری سه روز صبر کنم …

کل چیزی که از اوایل از این چندتا کاراکتر برام مشخص بود

مرزبان
مردن بقیه براش اهمیتی نداره حاضره افرادشو فدا کنه فقط آمای زنده بمونه بقیه مهم نیستن ، هوس باز و الکی خوش و ترسو

یوچینگ
جون همه براش مهمه و افرادش بمیرن انگار خانوادش رو از دست داده ، پشتیبان و شجاع سنجیده عمل میکنه وقتی نمی‌دونست امای دختره رقیبی مناسب برای خودش می دید و همچنین قصد ناجوانمردانه کشتنش رو نداشت ی حسی در موردش داشت ولی نمیدونست چیه و وقتی فهمید دختره فهمید که عاشق شده

چن چی
هیچکس براش مهم نیست ولی دو دله ، با قاتلین خانواده ی آمای همدست بوده ولی میخواسته آمای زندگی خوبی داشته باشه برای همین وقتی آمای رو تو جنگ دید شوکه شد و عقب نشینی کرد

شویی
دلش میخواسته ارتش یوچینگ رو شکست بده و مردم رو ایمن نگه داره ولی فکر میکنه به قولی ک داده عمل نکرده پس ناراحته وقتی نمی‌دونست آمای دختره مثل برادر بود براش و وقتی هم فهمید دختره همچنان برادرش موند

از تیزرهای برنامه به نظر میرسه مرزبان با یکی دیگه ازدواج میکنه همون جور که تو خلاصه اش هم اومده ژنرال میشه الهه جنگ لقب میگیره و ازدواج نمی کنه رابطه یوچینگ هم با دختر بیشتر میشه و صحنه هاش زیادتر میشه ولی احتمال مردنش زیاد به نظرم 😂 هرچیه دختر به هیچ کدوم نمیرسه

با سلام ممنون از اینکه این سریال رو ترجمه میکنید عالی
ولی میگم صد در صد با مرزبان ازدواج می‌کنه 🙄

اون طفلک هنوز به اندازه با زنداداشش وقت نگذرانده بود 😭 مرزبان کشتش

فقط لحظه ای که یوچینگ از قبل آماده بود میدونست دختره میخواد تو روز عروسی چیکار کنه 😍😭

من دیکه تحمل ندارم یوچینگ باید انتقام بگیره از مرزبان

باسلام ،سریال بسیار زیبایی هست.سپاسگزارم

تا قسمت ۱۸ که خیلی روند جذابی داشته داستان

اولین باره میبینم نقش اصلی زن تو دو قسمت با دونفر عروسی میکنه قسمت بیست و دو هم آمای با اون دختره که نجاتش داد عروسی میکنن

قسمت بیست و یک عروسی داریم عروسی و آمای و کراشمون

آخ توی گالری عکس ی عکس هست که برادر تانگ یجوری یوچینگو گرفته و یوچینگ انگار میخواد مرزبانو بزنه خیلی باحاله 😂

دیدم قسمت ۲۱ و ۲۲ اومده وای خداکنه مرزبان نتونه امای رو ببره

یوچینگ بهم وایب شیانگ لیو رو میده🥺💔

امای حیف میشه اگه با مرزبان باشه یوچینگ حداقل‌ میتونه ازش مراقبت کنه ولی مرزبان خودشو بزور جمع میکنه

عجب بازیگر زن خفنی عه
تانگ داگه منو یاد یه خرس قوی و مهربون مینداززززززهههه
یوچینگ ام خیلی هاااته پدرس…گ
فک کنم فقط از خود مرزبان جدید خوشم نمیاد پسره ی لوس مسخره فقط باطن خوبی داره به درد هیچی نمیخوره کل لشگرو آ مای داره میگردونه با خیلی کم او پیرمرده شو

عالی خیلی عالی حتما پیشنهاد میدم ببینید از تیم کره فا ممنونم

خدارو شکر قسمت هجده اومد،همین الان ۱۷ رو دیدم داره جذابتر میشه

وای چقدر باحال بود قسمت ۱۸ رو دوست داشتم

قسمت۱۸خیلی باحاله
مای و یو چینگ دیدار دارند باهم😉😉

حالا رو سردسته ی گردان هم کراش زدم باحاله

سریال قشنگیه و به شدت یاد مولان میوفتم 🥲

قسمت هیجده خیلی خوب بود بالاخره فهمید آمای دختره

سید زیرنویس؟

حقیقتا چنین انتظاری ازش نداشتم به شدت پیشنهادی . توی یه روز رسوندمش به قسمت 14 و از این فیلم های ابکی هم نیست .کسی نبینه ضرر کرده و امیدوارم کره فا این سریال رو زود تر از بقیه فیلم ها ترجمه کنه چون واقعا یه پله از بقیه بالا تره . این سبکی کسی پیشنهاد داشت بگه بوس بهتون

دارم دوباره سریال Guardians of the Ancient Oath رو میبینم تا این بیاد اونم همینطوری بود ماجرا جنگی بود و دختر میره بین ارتش برادرش 😄 سه تا کراش دیگم اونجان

بر اساس پوستر چهار تا نقش اصلی آمای، مرزبان
یوچینگ و شویی ان؟ پوسترشون هم فانه 🤣

فکر کنم جانی اصلا تو این سریال بازی نکرده باشه چون اگه بود دیگه تا قسمت ۱۰ می‌بایست نشونش بدن تا حدی انتظار داشتن چن چی حداقل اون باشه بعدش لونگ لونگ رو دیدم فهمیدم لونگلونگ چن چیه

ولی با دیدن چنچی شوکه شدم
یادمه توی ی سریال دیگه دیده بودمش اونجا نقش اصلی بود

مرزبان خیلی سبکه و چشم چرون😉😑

قسمت ۱۴ یوچینگ برگشت 🥰
ولی حقیقتا برادر تانگ و برادر موبای هر دوتاشون جذابند چرا مرزبان آنقدر کیوته آخه 🤣 قسمت ۱۴ کمدی بود

هنوز ۱۳ و ۱۴ ندیدم کسی میدونه یوچینگ حضور داره یا نه دلم تنگ شده برای کاراکترش

نسترن جون دستت درد نکنه بابت ترجمه ها ♥️

خیلی قشنگهههه لطفا زودتر ترجمه اش کنید(زیرنویس پلیز) 😭😭😭🩷

نسترن عزیزم بسیار متشکرم بابت ترجمه سریع وعالی این سریال ❤️‍🔥
خسته نباشید میگم خدمتتون🌹🌹❤️‍🔥❤️‍🔥

خیلی سریال قشنگیه پیشنهاد میکنم ببینید
ممنون از مترجم عزیز که انقدر سریع ترجمه میکنه
🌹🌹🌹🌹🍫🍭

الان چن قسمته که یوچینگ نیستش دلم براش تنگه

سریال خیلی قشنیگه😍
پیشنهاد میشه حتما ببینین
تا اینجا که عالی بوده
مناظر زیرنویس جدید هستیم

آقا هرچی سریال جلوتر میره این بشر (دختر نقش اصلی) بیشتر شبیه گلشیفته فراهانی میشه ، البته به چشم من ، خیلی از فیسش خوشم میاد

و منی که مثبت عشقی رسم کردم

اره میخواستم تشکر کنم نسترن عزیزم
فقط میشه زودتر ترجمه کنید

و منی که قسمتای ۳ تا ۷ رو دوباره دارم میبینم تا دوباره یوچینگ رو ببینم 😄🥰

و منی که منتظرم نقش اصلی به نقش دوم برسه 😆

هائو وی کیوته از خود دختره هم دختر تره اینجا کیوت بازیاش رو دوست دارم ولی یوچینگم باید عاشق دختره بشه اینجوری دیگه نمیخواد بکشتش

نسترن جان ترجمه هات عالین، خیلی خوب مینویسی😂 همینجوری ادامه بده

ای کاش یوچینگ رو بیشتر تو سریال نشون بدن اصل جذابیت سریال به اونه

تروخدا زود ترجمش کنیددددد

چقدر سریالش برام آشناست، مخصوصا قسمت ۵… احساس میکنم واقعا قبلا دیدمش 🤔

چرا همیشه نقش دوم کراش تر از نقش اوله من رو فرمانده کراش زدم

فعلا تا حالا عالی بوده

کی ترجمه میشه ،🥹🥹🥹🥹

سلام تو رو خدا زودتر ترجمه کنید سریال خیلی خوبیه😁😁😁

البته ریچارد توی long ballad. هم نقش پا دشاه موبی اول بخاطر ریچارد لونگ بالاد رو شروع کردم و شیفته ی بازیگری و خوانندگی لئو و یونینگ شدم 😁 دلربا و آلن و لوسی رو که همه ی سریالاشونو تقریبا دیدم ولی اگه سریالی پیشنهادی می‌شناسید که عالیه معرفی کنید دوست دارن ببینم

برای سریال جدیده ریچارد و بی ونجون هم شوق دارم موندم کی پخش میشه

با این نقاب زدنش یوچینگ تو همون آخرای قسمت سه یاد سریال long ballad افتادم که آشیل سان نیخواست به اون شهره حمله کنه و چانگگه جلوش وایساد

از همین الان طرفدار فرمانده یوچینگم 😍😍😍

و البته کریستال زیبا هم هست گریم و خود رفتار بازیگر نشون میده نقششو خیلی خوب بازی کرده من بالای چهار سریال رو ازش تماشا کردم چند تا هم نتونستم زیرنویس پیدا کنم برای همین بدون زیرنویس دیدم ولی این سریال رو واقعا ممنونم از مترجم عزیز که ترجمه کرد ❤️

ترکیب چهارتا بازیگر نقش اصلی هم عالیه ینی هر کی ک دنبال سریالش میگشتم رو تو ی سریال الان میبینم واقعا همونطور که بقیه دوستان گفتن دختره آنچنان ک بعضی سریالا مشخصه مشخص نبود که دختره و همینش ی نقطه قوته

جانی رو هم از تحدید حیات میشناسم تو اون سریال امپراطور بود و دلم براش میسوخت از همون اول اینجا متوجه نشدم کدومه یا هنوز نشونش ندادن یا چون روی نقشای اصلی دیگه زوم بودم نفهمیدم 😅

هائو وی رو هم قبلا توی سریالای دیگه مثل تروست دیدم و واقعا بازیش عالیه 👍پادشاه و شاهزاده بودن هم بهش میاد نقش مدرن هم همینطور

جذابم آخرای قسمت ۳ وارد شد 😍

بعد مدتها یه سریال قوی با بازیگرای عالی 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

نمیدونم چرا اما این دختر نقش اصلی بدجور منو یاد گلشیفته فراهانی میندازه ته چهره اونو داره با این تفاوت که خیلی از گلشیفته لاغرتره . بعضی سکانس ها زیادی بهش شباهت پیدا میکنه

تا قسمت چهار دیدم خیلی قشنگ بود

بازیگر زن واقعا شبیه مرداست، اصلا تابلو نیس که زنه. امیدوارم سریال قشنگی باشه در ادامه

یک سوال با توجه به خلاصه شخصیت های اصلی بهم نمیرسن ؟🥲

از همه سریالهای در حال پخش چینی فعلا بهتره ،

اولش که خوب بود خوشم اومد امیدوارم در ادامه هم سریال خوبی باشه☺🙂

افتاب از کدوم طرف طلوع چه عجب یکی از سریالای کریستال ژانگ (بازیگر نقش اصلی : برو پرنسس برو و دنیای رزمی فصل ۱و۲ و تکامل عشق و زیبا و جوان و ……)ترجمه شد 😍

چقدر منتظر ی سریال جدید از ریچارد بودم بلاخره رسید امیدوارم سریال عالی و قوی ای باشه

راستی عزیزان اگه او گپ کره فا بنویسید ،زودتز هم ترجمه میشه

بنظر سریال خوبی میاد

مترجم نسترن خداقوت
میشه لیست سریال خودتو بفرستی❤️

سریال قشنگیه لطفا ترجمه کنید زودتر

سلام ممنون از سایت خوبتون این سریال ترجمه میشه

سلام لطفا ترجمه کنید